پرسش اصلي اين است: كاري كه پيامبر صلياللهعليهوآله به اذن خدا و به اعجاز انجام ميدهد، آيا در سلسله عرضيه علل و اسباب قرار ميگيرد يا در سلسله طوليه؟ آيا شفاي بيمار، همانطوري كه -به اذن خداوند- مستند به رژيم غذائي يا دارو و درمان است، مستند به دعاي پيامبر است؟ آيا دعا و دوا، در عرض يكديگرند يا در طول يكديگر؟ به زبان سادهتر، آيا دعا به موازات دوا اثر ميكند يا از بالاي سر و مسلط بر آن؟
اگر فرضا روزي دارويي كشف شود كه مرده را زنده كند، آيا زنده شدن مردگان به وسيله حضرت عيسي عليهالسلام در عرض اين داروست يا در طول آن؟
ممكن است برخي از معجزات، فعل خداوند باشد، نه فعل پيامبر. چنانكه قرآن، كلام خداست، نه كلام پيامبر. گاهي چنين است كه خداوند، معني را به قلب پيامبر الهام ميكند و پيامبر دريافتهاي خود را به كلام و به زبان خود، بيان ميكند. در اين صورت، كلام، كلام پيامبر است؛ ولي گاهي خداوند خودِ كلام را به قلب پيامبر الهام ميكند و پيامبر همان كلام القاء شده خداوند را به زبان ميآورد و به اطلاع مردم ميرساند. هرچند كلام اول هم معالواسطه كلام خداست، ولي كلام دوم، كلام بلاواسطه خداست؛ چنانكه قرآن ميفرمايد:
«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ* عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنْذِرينَ»1.
«روح الأمين، آن (قرآن) را بر قلب تو فرود آورد، تا از انذار كنندگان باشي».
در مورد قرآن كه كلام بلاواسطه خداوند است، اين سؤال مطرح است كه آيا خداوند كلام خود را بدون وساطت علل و اسباب، معجز ساخته، يا اين كه مانند ساير كارهايش از مجراي علل و اسباب مادي و غير مادي، چنين كرده است؟
برخي در مورد معجزه، قائل به «صرفه» شدهاند.
مقصود از صرفه اين است كه خداوند مردم را از اين كه مثل قرآن بياورند، باز ميدارد و اين توان را از آنان سلب ميكند، براساس نظريه صرفه، آوردن مثل قرآن، كار غير ممكن نيست؛ ولي خداوند مانع(صارف) آنهاست. در اين صورت، او سببسوزي ميكند و از فراز همه علل و اسباب، مانع تأثير آنها ميشود. همين هم ممكن است بلاواسطه باشد و ممكن است از طريق علل و اسباب باشد.
احتمال ديگر اين است كه خداوند اعجاز بودن قرآن را هم مانند ساير كارهايش در قالب سلسله طوليه و عرضيه انجام داده و به آن خاصيّتي بخشيده كه مثلش را نتوان آورد.
برخي از انديشمندان غربي -كه خداوند را همچون سازنده ساعت تلقي كردهاند كه ساعتي ميسازد و به كار مياندازد و ارتباطش با آن قطع ميشود؛ ولي ساعت، مدتها به كار خود ادامه ميدهد- معتقدند كه خداوند حضور خود را از طريق معجزات و كارهاي خارق عادت و رخنهپوشي نشان ميدهد. اينان به خداي رخنهپوش معتقدند و در حقيقت، كارهاي او را خارج از نظام طولي و عرضي تلقي ميكنند.
از ديدگاه اينان، خداوند عصاي موسي عليهالسلام را بدون وساطت سلسله طوليه و عرضيه، اژدها ميكند.
چه لزومي دارد كه از يك طرف معتقد شويم كه خداوند در رأس نظام طولي و عرضي قرار دارد و سرسلسله همه اسباب طولي و عرضي است و از طرف ديگر معتقد شويم كه خودش بر خلاف اين نظام عمل ميكند و به اعجاز يا رخنهپوشي ميپردازد؟
مگر اين نظام -نعوذ باللّه- نقصان يا خللي دارد كه او ناچار شود، برخلاف آن عمل كند و تصرّفاتي رخنهپوشانه يا برخلاف نظام داشته باشد؟
چه مانعي دارد كه خداوند در چارچوب همين نظام و از مجراي علل و اسباب طولي و عرضي، چوب خشكي را به يك چشم به هم زدن، جانوري مخوف سازد؟
يكي -مانند انسانهاي عادي- ميتواند تخت «بُلقيس» را چند روزه به بارگاه سليمان بياورد، و يكي مثل آن ديو جنّي يك ساعته ميآورد و يكي مثل «آصفبنبرخيا» -وصيّ حضرت سليمان- قبل از يك چشم به هم زدن ميآورد.
همين انسانهاي عادي، هماكنون به بركت تكنولوژي و صنعت، فاصلههاي زماني و مكاني را كم كردهاند؛ ولي هيچكدام، از نظام اسباب طولي و عرضي خارج نشدهاند. بشر امروز از راه دانش و صنعت، توانسته است با تصرّفاتي در علل و اسباب عرضي تغييراتي در جهان پديد آورد. او توانسته است گل خيار را يك روزه خيار و جوجه يك روزه را يك ماهه مرغ كند و از يك بوته گوجه فرنگي صدها گوجه فرنگي بچيند و ...
اژدها شدن عصا از مجاري عادي در نظام طبيعت، وقت زيادي ميخواهد. بايد عصا خاك شود و وارد اندام گياهي گردد و از آنجا وارد بدن حيواني شود و ماري آن حيوان را شكار كند و در معده خود هضم كند و بخشي از آن، سلول نطفهاي شود و آن مار، تخمگذاري كند و از آن تخم، بچه ماري خارج شود و سالها بگذرد تا ماري ستبر و اژدهايي مخوف گردد. ممكن است انسانها با علم و تكنيك جديد، تا آنجايي كه ميتوانند زمان را كوتاه كنند، ولي آيا ممكن است اين كار را بهطور دفعي انجام دهند؟ معجزه موسي اين بود كه عصا را بيدرنگ اژدها كرد. همه اين كارها -چه عادي و چه غير عادي- به خدا منتهي ميشود. آيا خداوند مستقيما در عصا تصرّف كرد و به امر (كُن) و بلاواسطه اژدهايش كرد(فيكون) يا اين كه از طريق سلسله اسباب طوليه و عرضيه اين كار را انجام داد؟
هيچكدام اينها نقض اصل عليت نيست. منتهي اگر خارج از مقتضاي نظام طولي و عرضي باشد، با قاعده «أَبَيَ اللّهُ أَنْ يُجْرِيَ الأُمُورَ اِلاّ بِأَسْبابِها»2. سازگار نيست.
نظام اسباب طولي و عرضي، مقتضاي اراده حكيمانه خداوند است و حتي اگر نظامي از اين بهتر و برتر ممكن بود، خلق ميكرد؛ چرا كه اگر خلق نميكرد، يا جاهل بود يا عاجز يا بخيل. به قول غزالي و محيالدين و صدرالمتألّهين، او نه جاهل است، نه عاجز و نه بخيل. اين نظام همان است كه حكمايش «نظام احسن» ناميده و در بارهاش گفتهاند: «ليس في الإمكانِ ابدعُ ممّا كانَ» بديعتر و زيباتر و كاملتر از آنچه هست، ممكن نيست. و گرنه خالق دانا و توانا و جواد، همان را ميآفريد3.
آيا اين نظام، تحمل معجزات را ندارد، تا خداوند ناگزير باشد از وراي سلسله طولي و عرضي، دخالت كند و چوب خشكي را به يك لحظه اژدها سازد و قطعه خاكي را كه عيسي عليهالسلام شكل مرغ به آن بخشيده، به پرواز درآورد و جسد بيجاني را حيات بخشد يا همه اينها از مجاري همين اسباب و علل طولي و عرضي امكانپذير است؟
اين امام بزرگوار كه مذهب را آنچنان كه هست به شايستگي و بدون پيرايه معرفي كرده، در ذيل همان كلامي كه دلالت دارد، بر اين كه خداوند امتناع دارد كه كارها را از غير مجراي علل و اسباب طولي و عرضي انجام دهد، ميفرمايد:
«فجعل لكُلِّ شيءٍ سببا و جعل لكلِّ سببٍ شرحا و جعلَ لكُلِّ شرحٍ مِفتاحا و جعلَ لكلّ مفتاحٍ علما و جعلَ لكُلِّ علمٍ بابا ناطقا، مَن عرفَهُ عرفَ اللّهَ و مَن أنكرَهُ أنكر اللّهَ. ذلك رسولُ اللّهِ و نحنُ»4.
«خداوند براي هر چيزي سببي و براي هر سببي شرحي و براي هر شرحي كليدي و براي هر كليدي علمي و براي هر علمي بابي گويا قرار داد. هر كه آن باب ناطق را بشناسد، خدا را شناخته و هركس انكار كند، خدا را انكار كرده است. آن باب، پيامبر خدا و ماييم».
ملاحظه ميكنيم كه امام، هيچ پديده و هيچ مخلوقي را بدون سبب، نميداند. هر سببي، شرح ميخواهد و هر شرحي كليد ميخواهد و هر كليدي، دانش ميخواهد و هر دانشي، بابي ناطق ميخواهد. اين باب ناطق، پيامبر و ائمه معصومند.
در بيان معصوم، هم بر اصل عليت اعتماد شده و هم بر نظام طولي.
اين قاعده كلي همه چيز را فرا ميگيرد. نه تنها امور عادي مشمول اين قاعدهاند كه معجزات نيز از قلمرو اين قاعده خارج نيستند.
در قرآن كريم آمده است كه:
«وَ إذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرَنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهاَ القَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيرا»5.
مضمون آيه شريفه اين است كه هلاك و نابودي هيچ قريهاي بدون فسق و فجور مترفين و بلهوسي و شهوتراني آنهايي كه غوطهور در ناز و نعمت ميباشند، ممكن نيست. نه قومي بيسبب، عزيز و سربلند و نه ملّتي بيسبب، ذليل و بدبخت و نگونبخت ميشود. نه عزّت و سربلندي و اقتدار، خارج از مجاري علل و اسباب است و نه ذلّت و سقوط و فنا و اضمحلال، راهي غير از مجاري علل و اسباب دارد.
سنت غير قابل تغيير الهي به كار گرفتن نظام طولي و عرضي است. سنت الهي قابل تبديل و تحويل نيست. قرآن كريم ميفرمايد:
«...لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِيلاً»6.«هرگز براي سنت خداوند تبديلي نمييابي».
و نيز ميفرمايد:
«...لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَحْوِيلاً»7.«هرگز براي سنت خداوند، دگرگوني و تحويلي نمييابي».
اجراي امور از طريق علل و اسباب، سنت الهي است و به همين دليل، غير قابل تغيير است. ولي اگر سنت الهي نباشد، در قابليت تغيير آن، جاي چون و چرا نيست. معذلك، اگر سنت الهي نباشد، خارج از قانون عليت نيست؛ ولي عقل و نقل حكم ميكنند كه هر كاري -چه اعجاز و چه غير اعجاز- انجام گيرد، هم مشمول قانون عليت است و هم در چارچوب نظام طولي و عرضي.
جاذبه، جسم را به سوي خود ميكشاند و لذا ما نميتوانيم در فضا معلّق بمانيم؛ ولي هواپيما با استفاده از همين سيستم عرضي در فضا پرواز ميكند و هليكوپتر، معلّق ميماند.
اگر انساني به نيروي الهي در فضا معلّق بماند يا پرواز كند، چگونه است؟ آيا او نيز در چارچوب همين علل و اسباب طولي و عرضي عمل كرده منتها از علل و اسباب ناشناختهاي استفاده كرده، يا هيچ كاري به آنها ندارد، بلكه خود از وراي آنها عمل ميكند؟
مرتاضي كه قطاري غول پيكر را با نگاه چشم از حركت باز ميدارد، چگونه عمل ميكند؟ آيا از مجاري علل و اسباب، وارد ميشود يا از وراي آنها عمل ميكند؟
در صورت اول، او به قدرت نفس و به بركت رياضتهاي دشوار، از علل و اسباب ناشناختهاي استفاده ميكند كه ديگران و حتي دانشمندان امروز از شناخت آنها عجز دارند و در صورت دوم از بالاي سر و از فراز آنها تأثير كرده و همه اسبابي را كه در قطار براي حركت آن فراهم است، خنثي ميسازد.
ديديم كه فعل و انفعال علل و اسباب عرضي و خنثي شدن يا تقويت و ابقاي آنها به وسيله يكديگر، ممكن و مسلّم است. نفس شخص مرتاض هم در رديف همين علل و اسباب عرضي قرار ميگيرد و با استفاده از آنها كاري عجيب و شگفتانگيز انجام ميدهد.
نفوس نبوي و وَلَوي چگونهاند؟ آيا با به كارگيري برخي از علل و اسباب عرضي ناشناخته، مانع تأثير برخي ديگر ميشوند يا بدون واسطه تأثير ميكنند. نفس وَلَوي امام صادق عليهالسلام بيانگر اين نكته بود كه بايد از مجاري علل و اسباب باشد.
1. از ديدگاه قرآن، پديده مادّي علت مادي دارد. هرچند تأثير آن علت مادي به اذن خداوند است.
2. دانشمندان جديد، پديدههاي خارق عادت را به امواج مجهول مغناطيسي مستند كردهاند. به نظر آنها رياضتهاي سخت و دشوار، انسان را بر آنها مسلط ميسازد و ميتواند توسط آنها به كارهايي عجيب دست بزند؛ ولي قرآن كريم، بدون اين كه همچون علماي جديد، به معرفي آن علت طبيعي پرداخته باشد، ميگويد:
«...و مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا* وَ يَرْزُقهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَليَاللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيءٍ قَدْرا»8.
«هركس تقوا پيشه كند، خداوند برايش راهي قرار ميدهد و او را از جايي كه گمان ندارد، روزي ميدهد و هركس بر خدا توكّل كند، خداوند او را بس است. خداوند به فرمان خودش ميرسد. خداوند براي هر چيزي اندازهاي قرار داده است».
آري هرچند اسباب ظاهري، اقتضاي فقر و تهيدستي و گرفتاري داشته باشند، ولي تقوا و توكّل، راه را بر اسباب ديگر ميگشايند و شخص را از گرفتاري و تنگدستي نجات ميدهند.
3. از جمله «قد جعل الله لكل شيءٍ قدرا» استفاده ميشود كه بازهم در صورت تقوا و توكّل، اسباب طبيعي عمل ميكنند. منتهي اسباب فقر و تهيدستي حد و اندازهاي دارند كه نميتوانند از حد خود تجاوز كنند و مانع تأثير تقوا و توكل شوند.
4. در عين حال، قرآن كريم ميگويد:«...كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ...»9.«همه چيز از جانب خداست». چه آن عللي كه فقر ميزايند و چه آن عللي كه تمكّن و كفاف و ثروت ميآورند، همه و همه از جانب خدايند.
5. از ديدگاه قرآن مسلم است كه نفوس انبيا تأثير دارند و معجزات به نيروي نفوس آنهاست. منتهي آنچه انجام ميدهند، به اذن خداوند است. در اين باره ميگويد:
«...ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ اِلاّ بِإذْنِ اللّهِ...»10.
«هيچ پيامبري حق ندارد بدون اذن خداوند معجزهاي بياورد».
از اين آيه استفاده ميشود كه آوردن معجزه به تأثير نفوس نبوي و به اذن خداوند است.
6. در عين حال تأثير نفس نبوي، به عنوان علت تامه نيست، بلكه به عنوان مقتضي است و به همين جهت است كه تأثير آن، توقّف بر فرمان خداوند دارد؛ از اينرو به دنبال جمله فوق ميفرمايد:
«...فَإذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِيَ بِالحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ المُبْطِلُونَ»11.
«همين كه فرمان خدا فرا آمد، حكم به حق ميشود و اهل باطل، زيانكار ميشوند».
7. پس همه چيز -حتي اراده و مشيّت ما- به اراده و مشيت خداوند است. خداوند فعل ارادي و اختياري ما را اراده كرده و در عين حال، ما داراي اراده و اختياريم، تمام امور -چه عادي و چه غير عادي چه معجزه كه خير است و چه سحر و كهانت كه شرّ است- همه و همه در چارچوب علل و اسباب طولي و عرضي است و هيچ چيز، از نظام كلي و قانون عمومي عليت و معلوليت بيرون نيست. در عين حال، سبب معجزه و كرامت، غير مغلوب و ساير اسباب غلبه پذيرند.
1. الشعراء: 194 و 195.
2. مضمون فوق در روايات به اين صورت آمده است: «أبيَ اللّه أن يُجريَ الأشياء الاّ بأسبابها» خداوند امتناع دارد كه چيزها را جز به وسيله اسباب آنها به اجرا درآورد.(بحارالأنوار، ج2، ص 90، باب 14، حديث 14 و 15 و همان، ص 168، باب 22، حديث 1).
3. الأسفار الأربعه، ج7، ص 91(في العناية الالهيّة، الفصل 7).
4. بحارالأنوار، ج2، ص 90 و ج2، ص 168.
5. الإسراء، 16.
6. الأحزاب، 63 و فاطر، 43.
7. فاطر، 43.
8. الطلاق، 3.
9. النساء، 78.
10. المؤمن(غافر) 78.
11. المؤمن(غافر) 78.